پناهگاه عاشق تنها

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛

 به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.

 وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!

نوشته شده در جمعه 7 آذر 1393برچسب:تجربه,ساعت 13:39 توسط سعید| |


Power By: LoxBlog.Com